( 3214)آینه هستی چه باشد؟ نیستی |
|
نیستی بر،گر تو ابله نیستی |
( 3215)هستی اندر نیستی بتوان نمود |
|
مال داران بر فقیر آرند جود |
( 3216)آینه صافی نان، خود گرسنه است |
|
سوخته هم، آینه آتش زنه است |
( 3217)نیستی و نقص، هر جایی که خاست |
|
آینه خوبی جمله پیشههاست |
( 3218)چون که جامه چُُست و دوزیده بود |
|
مظهر فرهنگ درزى چون شود |
( 3219)ناتراشیده همى باید جذوع |
|
تا دروگر اصل سازد یا فروع |
( 3220)خواجه اشکسته بند آن جا رود |
|
که در آن جا پاى اشکسته بود |
( 3221)کى شود چون نیست رنجور نزار |
|
آن جمال صنعت طب آشکار |
( 3222)خوارى و دونى مِسْها بر ملا |
|
گر نباشد کى نماید کیمیا |
( 3223)نقصها آیینه وصف کمال |
|
و آن حقارت آینه عزّو جلال |
( 3224)ز آن که ضد را ضد کند ظاهر یقین |
|
ز آن که با سرکه پدید است انگبین |
( 3225)هرکه نقص خویش را دید و شناخت |
|
اندر استکمال خود ده اسبه تاخت |
نیستى: فنا. فنا در حضرت حق جلّ و علا. خود را در برابر حق نیست انگاشتن. چنان که خوبان چون خود را در آینه مىبینند، بدان مشغولند و از خود بىخبر، اگر بندهاى بخواهد خود را ببیند باید نیست شود تا در آینه وجود حق تجلّى کند. چون بنده خود را نیست انگاشت حق تعالى که غنى مطلق است بر او افاضت خواهد کرد. و چون بر او افاضت کرد به نور حق متجلّى خواهد شد و هستى خویش را در آینه وجود حق تواند دید.
سوخته: حراقه، پنبه یا پارچه کهنه که نیم سوخته باشد و برابر آتش زنه گیرند. به مجاز، آن که رنج و محنتى سخت بدو رسیده باشد، از شدت عشق .
چُست: با اندام، متناسب:
اى بر تو قباى سلطنت آمده چُست هان تا چه کنى که نوبت دولت توست
(تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، ص 630)
فرهنگ: استادى، دانش، علم و اطلاع.
دَرْزى: خیاط.
جُذوع: جمع جِذْع، شاخه خرما یا تختهها که نجار از آن چیزى سازد.
فروع: جمع فرع، مقابل اصل و معنى دیگر فرع شاخه است.
حقارت: خردى، کوچکى.
استکمال: کمال طلبیدن، پى کمال بودن. کمال جویی.
ده اسبه تاخت: یعنی شتاب کرد. درروزگاران قدیم سوار یاپیکی که می خواست زود به مقصد برسد، دو اسب با خود می برد تا برای رفع خستگی مرکب در راه درنگ نکند.از این رسم اصطلاح دو اسبه پدید آمده ومولانا مبالغهْ درشتاب را باترکیب « ده اسبه» بیان کرده است.
( 3214) آینه هستى چیست؟ نیستى. نیستى است که زمینه براى جلوه هستى است پس اگر فهم دارى نیستى پیش بیار.( 3215) هستى را در نیستى مىتوان نمایش داد چنان که مالدار بخشش خود را در زمینه فقر نمایان مىسازد. ( 3216) آینه نان گرسنه است و آینه هیزم آتش سوخته است.( 3217) نیستى و نقص در هر مرحله آینه خوبى هستها است.( 3218) اگر جامه دوخته شده باشد چگونه مىتواند زبردستى استاد خیاط را نمایش دهد.( 3219) تنه درخت باید نتراشیده باشد تا نجار و درودگر آن را در و پنجره و غیره بسازد.( 3220) استاد شکسته بند آن جا مىرود که پاى شکسته در آن جا باشد.( 3221) اگر بیمار و رنجورى نباشد کى صنعت طب آشکار مىگردد.( 3222) اگر پستى و بىقیمتى مس نباشد کیمیا چگونه هنر نمایى مىکند.( 3223) بالاخره نقص آینه اوصاف کمال و پستى و حقارت آینه عزت و جلال است.( 3224) ضد را ضد معرفى مىکند شیرینى عسل با بودن سرکه نمایش دارد. ( 3225) هر کس را که نقص خود را دیده و شناخته است البته با شتاب هر چه تمامتر بطرف کمال سیر مىکند.
مولانا درابیات پیشین گفت هستى را در نیستى توان یافت. بنده باید خود را خوار گیرد تا خدا عزیزش کند، نیست شود تا هستیش بخشد. به نقص خود اعتراف کند تا حق تعالى کاملش گرداند. در این بیتها چنان که عادت اوست نمونههایى آورده است تا نشان دهد که باید به درگاه خدا فروتنى پیش گرفت تا عزّت یافت:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
حافظ
او می گوید: کمال هر چیز آن گاه پدید آید که برابر ناقص قرار گیرد چنان که گفتهاند: «تُعْرَفُ الأشْیاء بِأضْدادِها» اگر تاریکى نباشد روشنى را نخواهند دانست که چیست و اگر بدى را ندانیم نیکى را نخواهیم شناخت. اگر بندهاى از نقص خود آگاه گردید همان توجه به نقص آغاز کمال اوست:
رنج و غم را حق پى آن آفرید تا بدین ضد خوش دلى آید پدید
پس نهانیها به ضد پیدا شود چون که حق را نیست ضد پنهان بود
1131- 1130 1
جز به ضد ضد را همى نتوان شناخت چون ببیند زخم بشناسد نواخت
لا جرم دنیا مقدّم آمده است تا بدانى قدر اقلیم الست
600- 599 /د5
مولانا به دنبال قصهْ یوسف ودوستی که برای او آینه آورده بود، جهت سخن را به مناسبت تغییر می دهد وبه این نکته می پردازد که: هرچیزی می تواند ضدی داشته باشد که آن ضد، آینه یا جلوه دهندهْ وجود آن چیز است. وهستی حقیقی یا حقیقت هستی، در آینه نیستی جلوه میکند، و نیستی در اینجا مساوی با فناست که همان ترک خود و علایق و منافع خود در سیر الیالله است.
مولانا میگوید: اگر ابله نیستی، اینگونه فنا را تحمل کن تا بتوانی هستی حقیقی را ببینی. تا انسان ذات خود را از زنگارهای تودرتو و رنگهای مختلف نزداید و به مقام بیرنگی نرسد، نمیتواند هستی حقیقی را در خود شهود کند. نیستی، آینه هستی است، همانگونه که فقر آینه غناست، زیرا ثروتمندان با بخشیدن به فقراء صفت جود و بخشندگی خود را نمایان میکنند. وجود آدم گرسنه نیز مثل آینهای است که ارزش نان را نشان میدهد. همچنین تکه چوب سوخته یا مشعل هم، مصرف و ارزش سنگ آتش زنه را آشکار میکند، زیرا بلافاصله شعله را میپذیرد و مشتعل میشود. هر پیشهای جلوهای از کمال انسانی است که نبود آن پیشه یا نقصانش، ارزش آن پیشه را کم میکند.
نتیجه کلام مولانا این است که: هرگاه نقصان و حقارتی پدید آید، ضدّ آن که عزّت و جلال است آشکار میگردد؛ یعنی انسان سالک اگر میخواهد جمال زیبای کمال هستی را ببیند باید خود ناقص و حقیر خود را فدا کند، وگرنه روی کمال نبیند. پس نتیجهْ کلی این می شود که : کمال هرچیزی را درمقایسه با نقص آن می توان دید. هرکس چنین خودشناسی را انجام دهد یقیناً با شتاب به سوی کمال مطلق پرواز خواهد نمود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |